یاد آن روزها بخیر

که شعر می خوانديم و نگاه می سروديم!

حالا نشسته ام کنار پنجره،
تا دانه های برف را بشمارم و نقل در منقار گنجشکها گذارم. 
کاری هم از کسی بر نمی آید!
نه از اقبال و نه از آینه
تنها اشاره ای، تا به خواب روم،
آنوقت میان یاقوتهای تشنه 
بدوم،
بدوم،
بدوم،
و چشمه در چشمشان بچکانم.

به دنبال سیاه چاله های زمانم
یکی در آن گم شده است که عروسکشهایش را از او یده اند
منجقهای پیراهنش 
و لا یه لایه دلش را 
حتی مردمکی که بیمار بود!

دلم می خواهد انار باشم،
دانه،
دانه،
دانه،

دلم می خواهد گیسو باشم،
شانه،
شانه،
شانه،

مي شنويد؟!
فانوسی در باد آواز می خواند،

کودکی های زمین پیدا نیست!

تابستان 1392- زمستان 1398

#عصرانه های_گفتگو
#فانوس
#محمد_پوردامغانی

گفتگو فانوس منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آفتاب دکور فروشگاه اینترنتی کتاب عباسی نقطه سر خط عشق و زندگی + خودشناسی و روانشناسی مرجع دانستنی های زناشویی و خانواده بهترین سایت فیلم و سریال سی گل 2uweb راستین